شیطنت هات شروع شده

سلام سلام دخترک نازم عزیز دلم، تو این مدت خیلی بازیگوش شدی سینه خیز میری دیگه، وتلاشت برای چهار دست و پا رفتن شروع شده بلند میشی رو دست و پاهات یه وقتی هایی هم مثل خرگوشا میپری اما هنوز نمیتونی خوب بری .....حرف زدناتو قربون بشم که از شش ماهگی گفتی دد........و حالا(هفت ماهه) داری میگی بابا و ماما.............فدای او بای بای کردنات برم دختر باهوش من که این کارا برای تو حالا زوده.ماشا.... اهنگو خوب تشخیص میدی مخصوصا اگه شاد باشه ذوق میکنی و دست و پاهاتو تکون میدی و ژست رقص میگیری. یه وقتایی میای جلوم و اگه ما حواسمون بهت نباشه صدامون میکنی تا نگات کنیم اونوقت غش غش میخندی.و یا حالتی که قلقلکت میکنیم به خودت میگیری و امادگیتو برای بازی و خنده به ما اعلام میکنیییییی وای وقتی چادر نمازمو سر میکنم کلی ذوق میکنی و سریع میای سراغم تا با چادر بازی کنی ... که هر بار که این کارا رو میکنی خدا رو هزار بار شکر میکنم امیدوارم همیشه همیشه بخندی.....شیرینممممممممم....راستتتتتتتتتیییییییییییی پسر دایی مسلم 11 فرودین به دنیا اومده خدارو شکر که به سلامت به دنیا اومد
تاریخ : 06 اردیبهشت 1394 - 18:25 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 344 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

زیبای شیرینم

سلام دخترک گلم ببخشید که هی دیر به دیر برات یادداشت مینویسم الانم که این مطالبو مینویسم یک هفته مانده به عید نوروز 94 هست و شما در انتظار اولین بهار زندگیت هستی امیدوارم که زندگیت عین بهار سبز و خرم وشاد باشه همیشه و اما کارهای شما در این دوماه ........ غلت میخوری و دیگه از روی شکم موندن اذیت نمیشی .....قش قش میخندیییییی....دیگران رو صدا میکنی و میگی هییییی..........با دهنت صداهای عجیب در میاری......تازههه غذا خور هم شدییییییییییییییو خصلت عجیب تو اینه که بچه های هم سن خودت رو انگاری دوست نداری و تعصب عجیبی رو اسباب بازیهات داری اگه کسی که هم سنت هست به اونا دست بزنه سرش داد میزنی و اخم میکنی و با بچه های بزرگتر مثل نسترن و نیلوفر ویاسمن و سهیل کلی بازی میکنی و براشون میخندیییی......سر مامان هم که اگه خوابت بیاد و گشنت باشه و به دادت نرسم که هی نگام میکنی و داد میزنیییییی قربون او صدات برم عاشقتم ........قول میدم در اولین فرصتی که بشه عکساتو بذارم راستی عیدیهاتو هم پیش پیش داری میگیری فعلا گوشواره از بابا جون و النگو از اقاجون دستشون درد نکنه ........
تاریخ : 24 اسفند 1393 - 18:42 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 346 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

کارهای جدید تو....2ماهگی تا 4 ماهگی

سلام سلام سلام........... دختر گلم که روز به روز شکر خدا بزرگتر میشی و با کارای جدیدت به ما ذوق و شوق بیشتری هدیه میکنی تو این دوماه یاد گرفتی بلند بلند بخندی....که وقتی تو برامون بلند میخندی نا خوداگاه من و بابایی هم میخندیم قربون اون صدای قشنگ خندت برم .همچنین یاد گرفتی غلت بخوری که با تلاش بسیار این کارو یاد گرفتی و وقتی هم میافتی رو شکم اولش ذوق میکنی سرتو بالا میگیری اما یه کم بعدش خسته میشه و دادو بیدادت بلند میشه که به دادت برسیم واسه این کارتم کلی ذوق کردیم اما کار دیگه ای که انجام میدی اینه که انگشت دستتو موقع خواب باید تو دهنت کنی و ملچ ملچ بخوری اگه هم کسی دستتو در اورد کلی عصبانی میشی و گریه میکنی......چهارشنبه نوبت واکسن 4 ماهگیته بابایی هم که پیشمون نیست رفته دوره اموزشی خیلی میترسم خداکنه که موقع واکسنت مثل واکسن 2 ماهگیت اذیت نشی و بخوبی طی بشه.........
تاریخ : 06 بهمن 1393 - 20:33 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 513 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین مسافرت تو

دختر گلم اولین مسافرتشو در 50 روزگی با سفر به شهرکرد و بعد اصفهان شروع کرد قربونت برم که خوب میفهمیدی جابجا شدی چون وقتی خونه عمو سلیمان رسیدی همچین با تعجب به اطراف نگاه میکردی که یادت رفته بود میخواستی شیر بخوری تویی که از خوردن نمیگذشتی .........عموها و زن عمو ها رو هم معلوم بود جدید میدیدی با تعجب نگاشون میکردی و یه لبخند رضایت بخش تحویلمون میدادی ............اما شبش کلی گریه کردی معلوم بود خیلی تو راه اذیت شدی بابایی که دید اذیتی دیگه تاب موندن نداشت و صبح زود برمون گردوند خونه............
تاریخ : 06 آذر 1393 - 18:34 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 344 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اقو .....آقه.......هوووووو

سلام سلام عزیم ببخش مامانی که دیر به دیر میام برات مینویسم اخه وقت نمیکنم گلم ماشالله فقط تو یکی رو میخوای یا یهت شیر بده یا باهات حرف بزنه ....میخوام از اولین کلماتی که به زبون اوردی و صدای نازتو شنیدیم بگم یه روز صبح زود روز جمعه که بابایی هم خواب بود و مثل همیشه شما زود بیدار شدی و شیرتو خوردی و سرحال و خندون بودی بازیت گرفته بود فکر کنم 27-28 روزه بودی که یه هو تو صورتم خندیدی و با صدای بلند گفتی اقووووووو وای که من چقد ذوقتو کردم دیگه منم شروع کردم به بازی باتو چقدر برام شیرین بود بابایی از صدای ما از خواب بیدار شد و گفت نصفه شبی چیکارمیکنین که فهمید گل دخترش به اقووکردن افتاده کلی ذوق کرد...........بعدانها هم خانومم بجای اقووو میگفتی اقههههههه ووقتی من میگفتم آقه تو میخندی فدای خنده های شیرین توووووو
تاریخ : 06 آذر 1393 - 18:19 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 345 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

پایان انتظار و روز تولد

پایان انتظار و روز تولد

سلام سلام
امروز که دارم برات مینویسم 26 روز هست که نفس گرم تو امید دوباره ای به زندگی ما داده دختر گلم میخوام ازخاطرات روز های اخر و زمان تولدت بگم ....
روز چهارشنبه 2 مهر بود که تصمیم گرفتیم برای زایمان به اصفهان بریم که با بابایی و مادر جون راهی شدیم از راه شهرضا رفتیم و زیارت کردیم تاریخ سونو گرافی 6 مهر زد برای زایمان اما 0بری از علائم اومدن شما نبود چه پیاده روی هایی که نکردیم زودتر از همه و جلوتر از همه از که صفه بالا میرفتم هرروز همه زنگ میزدن و از اومدنت خبر میگرفتن کم کم دیگه نگران میشدیم که رفتیم دکتر وب با دکتر صحبت کردیم تا روز 3 شنبه 8 مهر بههمون وقت داد خلاصه تو این چند روز دنبال دکتر هم بودیم که بالاخره دکتر شیفت بیمارستان رو گیر اوردیم و با دادن حق الضمه ازش خواستیم موقع زایمان خودش بالاسر مامانی باشه خانم دکتر ناهید سعادت.
تا اینکه روز دوشنبه مامان جون و اقاجون هم از لردگون اومدن اصفهان شبش من خیلی عصبی بودم اصلا یه حالی بود برام تا اینکه صبح زود ساعت 5.15 کیسه ابم پاره شد خیلی هول شدیم سریع به بیمارستان شریعتی رفتیم و ساعت 9.45 دقیقه بالاخره من تونستم صورت ماهتو ببینم عین هلو بودی تپلی و لپ قرمزی ب وزن 3880 و قد 52.ماشا... ماما های بیمارستان دورت جمع شدن و نازت میکردن خدارو شکر کردم که سالمو سلامت بودی عزیزم بابایی بیرون در تو سالن بیصبرانه منتظر دیدنت بود که اخر تونست یکی از خدمه ها رو گیر بیاره راضیش کنه تو رو بیاره بیرون نگات کنه ...یادش بخیر

عکس بالایی مربوط به عکس پسر عمو پارسا که سال گذشته 10 مهر به دنیا اومد 2 ساعت بعد تولد و پایینی عکس دختر گلم 3 ساعت بعد تولد.........
تاریخ : 05 آبان 1393 - 18:38 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 511 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

روزهای آخر و انتظار

سلام سلام دختر گلم امیدوارم که حالت خوب باشه دختر گلم دیگه کم کم داره شمارش معکوس برای دیدنت شروع میشه (20 روز دیگه) امیدوارم که سالم و سلامت باشی داریم خونه رو کم کم برا ورودت اماده میکنیم از خونه تکونی تا چیدن وسایل تو که اقا جون و مامان جون زحمتشونو کشیدن ایشالله که بسلامت دنیا بیای و به شادی ازشون استفاده کنی عزیزم از حال و اوضاع الان بگم که اینجا مامان با حرکتای تو تو شکمم سرگرمه و بابایی هم که تا باهات صحبت میکنه خودتو واسش لوس میکنی و سریع با ضرباتت جوابشو میدی اونم چه ذوقی میکنه............ حکم استخدامی بابایی اومده ایشالله که با دنیا اومدن تو و قدم خیر و با برکت تو سریعتر هم مشغول به کار شه نمیدونم تو تو چه دنیایی هستی ولی دنیای تو خدارو بهتر میشه حس کرد پس برای همه دعا کن مامان و بابا عموها دایی ها و همه ادایی که انتظار داشتن فرشته ای عین تو رو دارن ..... قربونت برم بی صبرانه منتظر دیدنت هستیم
تاریخ : 15 شهریور 1393 - 20:40 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 348 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

صحبت مامان

صحبت مامان

سلام دختر گلم بالاخره مامانی تنبلی رو کنار گذاشت و برای شما یه وبلاگ ساخت تا بتونه عکسها و خاطرات شمارا یادداشت کنه که وقتی شما بزرگ شدی یه صفحه خاطرات اینترنتی داشته باشی و از کارات لذت ببری ایشالله که به سلامت دنیا میای و بزرگ شدنتو به شادی میبینیم دختر گلم....
تاریخ : 31 مرداد 1393 - 01:36 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 418 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

به نی نی پیج خوش آمدید

به Nini Page خوش آمدید.

امیدواریم بتوانیم خدمات مطلوب و مورد نظر شما را ارائه کنیم.

ما را از نظرات خود آگاه کنید.

روابط عمومی نی نی پیج

pr@ninipage.com

این بلاگ در روز پنجشنبه 30 مرداد 1393 ایجاد شد.

می توانید نوشته و عکس و فیلم های مربوط به کودک خود را در این بلاگ منتشر نمائید.

اگر نیاز به راهنمائی دارید روی لینک های زیر کلیک کنید:


تاریخ : 31 مرداد 1393 - 01:09 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 482 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی