اولین مسافرت تو

دختر گلم اولین مسافرتشو در 50 روزگی با سفر به شهرکرد و بعد اصفهان شروع کرد قربونت برم که خوب میفهمیدی جابجا شدی چون وقتی خونه عمو سلیمان رسیدی همچین با تعجب به اطراف نگاه میکردی که یادت رفته بود میخواستی شیر بخوری تویی که از خوردن نمیگذشتی .........عموها و زن عمو ها رو هم معلوم بود جدید میدیدی با تعجب نگاشون میکردی و یه لبخند رضایت بخش تحویلمون میدادی ............اما شبش کلی گریه کردی معلوم بود خیلی تو راه اذیت شدی بابایی که دید اذیتی دیگه تاب موندن نداشت و صبح زود برمون گردوند خونه............
تاریخ : 06 آذر 1393 - 18:34 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 344 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اقو .....آقه.......هوووووو

سلام سلام عزیم ببخش مامانی که دیر به دیر میام برات مینویسم اخه وقت نمیکنم گلم ماشالله فقط تو یکی رو میخوای یا یهت شیر بده یا باهات حرف بزنه ....میخوام از اولین کلماتی که به زبون اوردی و صدای نازتو شنیدیم بگم یه روز صبح زود روز جمعه که بابایی هم خواب بود و مثل همیشه شما زود بیدار شدی و شیرتو خوردی و سرحال و خندون بودی بازیت گرفته بود فکر کنم 27-28 روزه بودی که یه هو تو صورتم خندیدی و با صدای بلند گفتی اقووووووو وای که من چقد ذوقتو کردم دیگه منم شروع کردم به بازی باتو چقدر برام شیرین بود بابایی از صدای ما از خواب بیدار شد و گفت نصفه شبی چیکارمیکنین که فهمید گل دخترش به اقووکردن افتاده کلی ذوق کرد...........بعدانها هم خانومم بجای اقووو میگفتی اقههههههه ووقتی من میگفتم آقه تو میخندی فدای خنده های شیرین توووووو
تاریخ : 06 آذر 1393 - 18:19 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 345 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی