اقو .....آقه.......هوووووو

سلام سلام عزیم ببخش مامانی که دیر به دیر میام برات مینویسم اخه وقت نمیکنم گلم ماشالله فقط تو یکی رو میخوای یا یهت شیر بده یا باهات حرف بزنه ....میخوام از اولین کلماتی که به زبون اوردی و صدای نازتو شنیدیم بگم یه روز صبح زود روز جمعه که بابایی هم خواب بود و مثل همیشه شما زود بیدار شدی و شیرتو خوردی و سرحال و خندون بودی بازیت گرفته بود فکر کنم 27-28 روزه بودی که یه هو تو صورتم خندیدی و با صدای بلند گفتی اقووووووو وای که من چقد ذوقتو کردم دیگه منم شروع کردم به بازی باتو چقدر برام شیرین بود بابایی از صدای ما از خواب بیدار شد و گفت نصفه شبی چیکارمیکنین که فهمید گل دخترش به اقووکردن افتاده کلی ذوق کرد...........بعدانها هم خانومم بجای اقووو میگفتی اقههههههه ووقتی من میگفتم آقه تو میخندی فدای خنده های شیرین توووووو
تاریخ : 06 آذر 1393 - 18:19 | توسط : یسنا غنچه زندگی مامان و بابا | بازدید : 346 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی